این چه شمعی است فروزان زازل تابه کنون همـه عشـاق به گردش برسند تا به جنون تا که پروانه طواف کرد به دور و بر اون پر و بالش را بسوزاند بخواندش به درون قل هــوا.. برلب و کوس انا الحق ز گــلو روح و جانش بدهد در ره معشوق این زبون عشق عاشق گر چنین است ندارم زآن هراس مرگ شیرینیست برایم همچو مرگ مجنون این چه حالیست که برروح و تنم چیره بگشت جان دهم من به رهت تا که نرانی به برون مـن رضایـم به رضایـت پیـر دیـر , ره بنما لذت بخشندگیت ده رضــا را , تــو کنــون مسافر(رضا) 16آذر1381 پای دل از بند دنیا باز کرد کاش میشد از تعلق شد رها بال زد همچون کبوتر در هوا کاش میشد این دلم دریا شود باز عشقی اندر او پیدا شود کاش میشد عاشقی دیوانه شد گرد شمع یار چون پروانه شد اقتباس ازفیس بوک( سارا) عشق يعنی با غم الفت داشتنسوختن با درد نسبت داشتنعشق دريک جمله يعنی انتظارانتظار روز رجـــعت داشتنعشق يعنی مستی و ديوانگیعشق يعنی در جهان بيگانگیعشق يعنی شب نخفتن تا سحرعشق يعنی سجده ها با چشمان ترعشق يعني سر به در آويختنعشق يعنی اشک حسرت ريختنعشق يعنی در جهان رسوا شدنعشق يعنی مست و بی پروا شدنعشق يعنی سوختن يا ساختــنعشق يعنی زندگی را باختنعشق يعنی انتـــظار و انتـــظارعشق يعنی هرچه بينی عکس يارعشق يعنی ديـده بر در دوختـنعشق يعنی در فراقش سوختنعشق يعنی لحظه های التهابعشق يعنی لحظه های ناب نابعشق يعنی با پرستو پر زدنعشق يعنی آب بر آذر زدنعشق يعنی سوز نی آه شبانعشق يعنی معنی رنگين کمانعشق يعنی با گلي گفتن سخنعشق يعنی خون لاله بر چمنعشق يعنی شعله بر خرمن زدنعشق يعنی رسم و دل برهم زدنعشق يعنی يک تيمم يک نمازعشق يعنی عالمی راز و نيازعشق يعنی چون محمد پا به راهعشق يعنی همچو يوسف قعر چاهعشق يعنی بيستون کندن به دستعشق يعنی زاهد اما بت پرستعشق يعنی همچومن شيدا شدنعشق يعنی قلــه و دريا شدنعشق يعنی يک شقايق غرق خونعشق يعنی درد ومحنت دردرونعشق يعنی يک تبلور يک سرودبا تقدیم یه اسمون ستاره که از یه قلب بیقرار می باره فقط میخوام بگم بیادتم من و گرنه پاییز بهار نداره حس عشقم با ترانه تقدیم تو اشک سازم بی بهانه تقدیم تو بغض شبهای صادقانم تقدیم تو چشم قلبم مخلصانه تقدیم تو هر چه دارم مال تو جز عشق تو!! Sarah Javaheri فرهنگ الکترونیک | ۹/۱۹/۱۰ | توسط RNM |
//////////////////////////////////////////////////...............///////////////////////////////////////
شاعران نامی
شاعران کلاسیک
***********************************///////////////***************
ارسال مطلب زیر توسط دوست عزیزم مجید صفائی
رازعشق شقایق
شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارماگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بودز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بودنمی دانم چه بیماری به جان دلبرشافتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابدبسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی منبه آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی
هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافتاما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیباییو نام من شقایق شدگل همیشه عاشق شد
۲ نظر:
سوفی هستم ازسنندج
دم شما گرم آقا مجید و ممنون از صاحب وبلاگ کارهای خوبی شده
گریه ام بند نمیاد چقدر باید مواظب گلهای شقایق بود وانها را دوست داشت........نیاز از تهران
ارسال یک نظر